خبرگزاری مهر - گروه فرهنگ و هنر: اتوبان تهران - کرج ترافیک سنگینی است، به همراه بابک احمدی خبرنگار تئاتر خبرگزاری ایلنا در ترافیک گیر افتادهایم و مدام به ساعت خودرویی که در آن هستیم نگاه میکنیم. هنوز با گذشت 16 روز از اول مهرماه و عقب کشیدن ساعت رسمی کشور این ساعت خود را با ساعت رسمی هماهنگ نکرده، اما مشکل ما این نیست، مشکل این است که باید ساعت 5 عصر در باغ ایرانی منطقه گوهردشت کرج باشیم ولی ساعت 4:45 شده و ما زیر پل فردیس هستیم.
گذشت سریع دقایق و حرکت نرم و همراه به طمانینه خودروها من را به یاد فیلمهای مستندی میاندازد که در آن اشیا ثابت هستند اما در حرکتی خیلی سریع ابرها در حرکتند، روز شب میشود و دوباره روز شب میشود و در این روز و شب شدن، بر بدنه یک گیاه جوانهای زده میشود، این جوانه غنچه میشود، غنچه باز میشود، پژمرده میشود و دیگر هیچ اثری از آن باقی نمیماند، اما همچنان ابرها سریع در حرکتند و روز شب می شود و ...
تنها چیزی که باعث میشود از فکر ترافیک و استرس دیر رسیدن به قرار تعیین شده فرار کنیم، مرور فعالیتهای مجموعه تئاتر شهر طی 2 دهه گذشته است؛ از روزهای پر رونق تئاتر شهر تا روزهایی که بهتر است تابلویی در مقابل در ورودی مجموعه نصب میشد که روی آن نوشته شده «کارگردان مشغول کارند، مسیر مسدود است».
صدای زنگ تلفن همراه فرار ما را پایان میدهد، به بهانه اینکه پشت فرمان خودرو هستم و در این حالت مکالمه با تلفن همراه خلاف قانون است، گوشی را به بابک احمدی میدهم که جواب دهد چون نمیدانم بابت تأخیری که پیش آمده چه توضیحی باید به شخصیت آن طرف خط بدهم. اما خبرنگار تئاتر همراه من هم توضیح یا توجیهی برای این تأخیر ندارد و گوشی تلفن همراه دوباره به دست من سپرده میشود:
* سلام، ارادتمندم.
- سلام، کجایید؟
* زیر پل فردیس تو اتوبان، واقعا شرمنده، فکر نمیکردیم اینقدر ترافیک باشه.
- موردی نداره، کمی با تأخیر کار رو شروع میکنیم. خودتون رو برسونید.
مکالمه تلفنی تمام میشود و ما چند دقیقه بعد به خروجی «مهرویلا» در اتوبان تهران - کرج میرسیم. وارد مهرویلا میشویم و بدون اینکه به خیابانها راست یا چپ مسیر بپیچیم، مستقیم به راه ادامه میدهیم تا اینکه بعد از عبور از روی یک پل، وارد منطقه گوهردشت میشویم.
ساعت با احتساب هم زمان نبودن با ساعت رسمی کشور اعداد 6:05 دقیقه قدیم یا 5:05 جدید را نشان میدهد که در هر 2 صورت بیانگر تأخیر 5 دقیقهای ماست و هر آن بر دقیقههای این تأخیر اضافه میشود.
بابک احمدی هم از تأخیری که داریم گله میکند؛ «خیلی بد شد، فکر نمیکردم اینقدر با تأخیر برسیم»، این جملات و صدای زنگ تلفن همراه مثل شوکی است که به من متذکر میشود این تأخیر خیلی زیاد شده است.
* سلام، تو یه میدون بزرگ هستیم و پشت یه چراغ قرمز وایسادیم.
- سلام، باشه سریع بیاید. ما دیگه کار رو شروع میکنیم.
* بازم شرمنده، خودمونو میرسونیم.
مکالمه تمام میشود و من با شرمندگی تلفن همراه را سر جایاش میگذارم؛ «خیلی بده که آدم وقتی با یه آدم دقیق و وقت شناس قرار داره، دیر به قرار برسه»، این جملاتِ من، با حرکت سر بابک احمدی به نشانه تأیید همراه میشود.
بلوار رستاخیز مقصد نهایی ماست که وارد آن میشویم و بعد از طی کردن چند متر در آن دست بلوار، بوستانی را میبینیم که روی یکی از ستونهای طاقدار ورودی آن نوشته شده «باغ ایرانی». خودرو را خیلی سریع در اولین جای خالی که میبینیم، پارک میکنم و بعد از قفل کردن درها، به سرعت از 2 سمت بلوار عبور میکنیم و وارد باغ ایرانی میشویم.
در حالیکه که راه رفتنمان کم کم به دویدن نزدیک میشود، به اطراف خود نگاه میکنیم تا نشانی از کافه کتاب «همیشه» پیدا کنیم، چیزی نمیگذرد که بنایی که دیوارهای قوسی و نیمدایرهای دارد نظرمان را جلب میکند. دقیق که میشویم نام کافه کتاب «همیشه» را میبینیم که روی یکی از دیوارها حک شده است.
سریع به سمت کافه کتاب تغییر مسیر میدهیم، جوانی روی یک صندلی قابل حمل در سمت راست در ورودی کافه که بسته است، نشسته، ما را که میبیند با رویی خوش سلام و احوالپرسی میکند و ما متوجه میشویم که از آمدنمان مطلع بوده. 10 دقیقه تأخیر داشتیم و میدانستیم که با در بسته کافه کتاب «همیشه» مواجه میشویم.
روی در ورودی کافه کاغذی چسبیده که روی آن متنی دیده میشود با این محتوا که «بعد از شروع اجرا وارد نشوید». شرمندهتر از همیشه به دور و بر خود نگاه میکنیم و جوان خوشروی مقابلمان هم در تلاش است تا با تلفن همراه خود پیامکی را ارسال کند.
به دیوار سمت چپ در ورودی نگاه میکنم، پنجرهای وجود دارد که آن سوی پنجره به دلیل تاریکی چیزی دیده نمیشود. دکور شیشهای کوچکی پایینتر از پنجره روی دیوار نصب شده که در آن لیوانی پر از قهوه آسیاب نشده، کاغذهایی که با نوشتههایی به بدنه این دکور شیشهای چسبیدهاند به همراه چند چیز تزئینی دیگر دیده میشوند.
بالای دکور شیشهای، پوستری در مقابل چشمانمان به دیوار نصب شده که جلب نظر میکند؛ نمایش «گزارش به آکادمی»، نوشته کافکا، طراح و کارگردان حسین پاکدل، گریم عاطفه رضوی، بازیگر محسن خاموشی، اجرا روزهای زوج و جمعه ساعت 17.
جوان مقابل در ورودی کافه کتاب «همیشه» موفق میشود و در کافه از داخل به آرامی باز میشود و صدای مردی شنیده میشود که در حال صحبت کردن درباره قفس و قرار گرفتن در آن است. به آرامی وارد کافه میشویم و چهره حسین پاکدل را با لبخندی در مقابل خود میبینیم. در کنار حسین پاکدل میایستیم و بلافاصله در کنار او، پشت میزی که روی آن مونیتور کامپیوتر، کارتخوان و چند وسیله دیگر دیده میشود، عاطفه رضوی بازیگر و گریمور سینما و تئاتر و همسر حسین پاکدل نشسته است.
در فضای نیمه تاریک و روشن داخل کافه کتاب «همیشه» چهرههایی دیده میشوند که پشت میزهای کافه در چیدمانهای مختلف نشستهاند. در سمت چپ در ورودی کافه، مردی با چهرهای که در آن واحد هم به میمون و هم به انسان شبیه است، زیر نور دکوری که 4 طرف آن زنجیر آویزان شده برای حاضران در کافه سخنرانی میکند.
سرگذشت میمونی که در قفس با انسانها در یک کشتی همسفر میشود، از انسانها تقلید میکند، رفتارش تغییر میکند و با گفتن «سلام» به انسانها از قفس آزاد میشود؛ سرنوشتی است که این میمون - انسان به حاضران در کافه کتاب «همیشه» روایت میکند.
مهدی پاکدل هم از هنرمندانی بود که در کافه کتاب «همیشه» نمایشنامه خوانی کرد
حسین پاکدل که دوران طلایی فعالیت مجموعه تئاتر شهر را در مقام مدیر مجموعه رقم زده و همواره در یاد و خاطر خانواده تئاتر و اهالی هنر این عملکرد پاکدل فراموش نشده و نخواهد شد، این بار با مدیریت و نگاه هنرمندانه خود در فضایی نه چندان بزرگ و وسیع، جریانی هنری به راه انداخته است.
پاکدل و رضوی که زوجی هنرمند و شناخته شده هستند، علاوه بر فعالیت در زمینههای هنری، کافه کتاب «همیشه» را هم به پاتوقی فرهنگی و هنری در خارج از کلانشهر تهران تبدیل کردهاند که علاقهمندان از تهران و شهر کرج به این پاتوق میروند تا لحظاتی تئاتری را در کنار زوجی هنرمند و تئاتری سپری کنند.
نکته جالب این است که حسین پاکدل با نگاه موفق خود در عرصه مدیریت تئاتر شرایطی را رقم زده که نشان میدهد، وقتی دغدغه تولید و اجرای تئاتر وجود داشته باشد، کافه کتاب «همیشه» هم میتواند در رقابت با سالنهای تئاتری که هنرمندان برای اجرا در آنها در صفهای طویل نوبت میایستند، رقابت کند.
فعالیتهای کافه کتاب «همیشه» تنها به اجرای تئاتر در روزهای زوج و جمعه محدود نمیشود، بلکه جلسات شاهنامه خوانی، کتاب خوانی و نمایشنامه خوانی هم در این مکان فرهنگی و هنری برگزار میشوند.
چهرهای که در تئاتر ایران روزهای خوشی را رقم زد و حال در کافه کتاب «همیشه» تجربهای جدید را رقم میزند
«گزارش به آکادمی» کافکا با بازی آرش خاموشی بازیگر جوانی که فوق لیسانس بازیگری دارد و به زبان و فرهنگ آلمان تسلط کامل دارد، به پایان میرسد؛ گزارشی که حاکی از مسخ انسان در شرایط زندگی و تلاش او برای به دست آوردن آرامش از دست رفته است.
با پایان نمایش، با حسین پاکدل و همسرش سلام و احوالپرسی میکنیم و پاکدل به ما پیشنهاد میدهد که جایی را برای نشستن در کافه انتخاب کنیم. به سراغ میزی در بخش میانی کافه میرویم و نگاهمان به کتابهایی است که با نظم و دقت خاصی در کنار هم در قفسههای کافه قرار گرفتهاند.
«اینجا آدم میتونه با خیال راحت کتاب بخره چون میدونه کتابای اینجا همه دستچین شدهان»، بابک احمدی این جمله را رو به من میگوید، جمله و نکتهای که به آن باور دارم. پاکدل رو به حاضران در کافه کتاب «همیشه» میگوید که اگر حاضران علاقهمند به گپ و گفت درباره نمایش هستند و نکتهای را برای گفتن مدنظر دارند، میتوانند صحبت کنند.
صحبتهایی شکل میگیرد و ما هم در انتظار این هستیم که بتوانیم گفتگویی را با حسین پاکدل داشته باشیم، گفتگویی که میدانیم پاکدل طی آن زوایای جدید دیگری از وضعیت تئاتر و هنر و جامعه هنری ما را روشن خواهد کرد. پشت میز به همراه آرش خاموشی بازیگر «گزارش به آکادمی» و یکی از مخاطبان نمایش که مردی علاقهمند به تئاتر و فعالیتهای هنری حسین پاکدل است، نشستهایم و لحظات سپری میشوند تا گفتگوی با حسین پاکدل آغاز شود.
ادامه دارد...
نظر شما